سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پشتیبانخانهنشانی ایمیل من

سوفیا 2 - نسیم عشق

همنشین پادشاه همچون شیر سوار است ، حسرت سوارى او خورند و خود بهتر داند که در چه کار است . [نهج البلاغه]

 RSS 

کل بازدید ها :

26452

بازدیدهای امروز :

4


آی دی من

یــــاهـو


درباره من


لوگوی من

سوفیا 2 - نسیم عشق


اوقات شرعی

جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!


اشتراک

 


آوای آشنا


نوشته های قبلی

سوفیا
سوفیا 2
پاییز 1385


[ خانه | مدیریت وبلاگ | شناسنامه | پست الکترونیک ]

علی یوسفی تاریخ شنبه 85/7/29 ساعت 12:16 عصر

 


آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم
از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم
تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم
شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم

----------------------------

آسمون به ماه میگه: عشق یعنی چی؟
ماه میگه: یعنی اومدن دوباره‌ی تو
ماه میگه؟ تو بگو عشق یعنی چی؟
آسمون میگه : انتظار دیدن تو

------------------------------

انسان با سه بوسه تکمیل می شود
1- بوسه مادر که با آن با یه عرصه خاکی می گذاری
2- بوسه عشق که یک عمر با ان زندگی می کنی
3- بوسه خاک که با ان با به عرصه ابدیت می گذاری

-----------------------------

عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو ماله منی . عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی .عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟ فقط میگه: باعث می شی قلب من به ضربان بیفته . عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟ فقط میگه: همیشه با منی . عشق نمی پرسه دوستم داری؟ فقط میگه: دوستت دارم

-------------------------------------------



 



علی یوسفی تاریخ چهارشنبه 85/7/26 ساعت 1:26 عصر

 

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه همواره بجاست
خوش آن نغمه که که مردم بسپارندش به یاد
 
 
بیا در یک شب آرام و مهتابی کمی هم صحبت یک یاس باشیم
اگر صد بارقلبی را شکستیم بیا یک بار هم بااحساس باشیم
 بیا به احترام قصه عشق به قدر شبنمی مجنون بمانیم
بیا که گاه از روی محبت کمی از درد لیلی را بکاهیم


علی یوسفی تاریخ چهارشنبه 85/7/26 ساعت 1:26 عصر

خداوند وقتی بندگانش را می آفرید
....با پری از مرغ پر طلا
....با قلم نوک طلا
بروی پیشانیشان نوشت قصه ی خوب سرنوشت
اما نوبت به ما که رسید
....مرغ پر طلا پرید
....قلم نوک طلا شکست
و خداوند پری از مرغ غم گرفت و بروی پیشانیم نوشت قصه ی تلخ سرنوشت
 
                    سر نوشت را نتوان از سرنوشت                         
 



علی یوسفی تاریخ چهارشنبه 85/7/26 ساعت 1:26 عصر

نجار
نجار پیری بود که می خواست از کار باز نشسته شود.او به کار فرمایش گفت که میخواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسرش لذت ببرد.
کار فرمایش از اینکه دید کارگر خوبش میخواهد کار را ترک کند ناراحت شد.او از نجار پیر خواست که به عنوان آخرین کار تنها یک خانه ی دیگر بسازد.نجا پسر قبول کرد اما کاملا" مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست.او برای ساختن این خانه از مصالح نا مرغوبی استفاده کرد و با بی حوصلگی به ساختن خانه ادامه داد.
وقتی کار نجار به پایان رسید کار فرما برای وارسی خانه آمد او کلید خانه را به نجار داد و گفت:((این خانه متعلق به توست.این هدیه ای است از طرف من برای تو.))
نجار یکه خورد.مایه ی تأسف بود !اگر میدانست که خانه ای برای خود میسازد.
حتما" کارش را به گونه ای دیگر انجام می داد...



علی یوسفی تاریخ چهارشنبه 85/7/26 ساعت 12:1 عصر

حرف دل

سلام به تو که از همه زیباتری ......   سلام به تو که از گفتن اسم مبارک و زیبا ی تو ناتوانم ......

این وبلاگ را با تمام عشقی که در درون دارم به تو تقدیم می کنم

عشق مقدس و زیبا ست ... همیشه با عشق زندگی کن تابه دنیای عشق پا بگذارید .

خواهی دید زیباتر از عشق هیچ چیز وجود ندارد . 

تقدیم به کسی که عشق در من بوجود آورد و معنای عشق را به من هدیه داد

تقدیم به کسی که هنوز عاشق نشده ... نه نه  شاید شده اما درک نمی کنه ... نه نه شاید درک می کنه ...

میدونم می خوای بگی ...دوستت دارم . میدونم عاشق شدی ... بهت بگم تو برای من معشوق هستی و خواهی بود ...

تا زمانی که میتونم نفس بکشم . تا زمانی که خداوند مهربان باشه.... و تا بی نهایت.......

تا عشق در این دنیا باشه عاشقتم

محمد امین حکیمی

 



علی یوسفی تاریخ سه شنبه 85/7/25 ساعت 11:48 صبح

i386777025820.gif

تولد یادت نره

i386777025820.gif



[ خانه | مدیریت وبلاگ | شناسنامه | پست الکترونیک ]

©template designed by: www.parsitemplates.com