سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پشتیبانخانهنشانی ایمیل من

پاییز 1385 - نسیم عشق

دانش به فراوانی آموختن نیست، بلکه نوری است که در دل آنکه خدا هدایتش را بخواهد، می تابد . پس هرگاه در پی دانش بودی، ابتدا جوهره بندگی را در جانت بجوی و با به کار بستن دانش آن را به دست آور و فهم را از خدا بطلب تا به تو بفهماند . [امام صادق علیه السلام]

 RSS 

کل بازدید ها :

26468

بازدیدهای امروز :

9


آی دی من

یــــاهـو


درباره من


لوگوی من

پاییز 1385 - نسیم عشق


اوقات شرعی

جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!


اشتراک

 


آوای آشنا


نوشته های قبلی

سوفیا
سوفیا 2
پاییز 1385


[ خانه | مدیریت وبلاگ | شناسنامه | پست الکترونیک ]

علی یوسفی تاریخ چهارشنبه 85/7/26 ساعت 1:26 عصر

سلام


پروانه کوچک به معشوقش قول داده بود که پاک ترین عطرها را برایش به ارمغان بیاورد.  صبح زود باز سیلی از نسیم به سمت دره ای دلفریب پرواز کرده ، دره از رقص گلهای رنگارنگ موج می زد مثل میدان ورزشی ازدختران در شبهای جشن ، پروانه کوچک،‌زمزمه کنان پیش میرفت و دلش از شوق تاپ تاپ می کرد. وقتی به دره نزدیکتر شد ،‌دید همه گلها کاغذی هستند. پروانه کوچک از غصه روی سنگی نشست و زد زیرگریه، موقعیکه بادستمال اشک خود را پاک می کرد چشمش به بلبل کوچولوئی افتاد که داشت گلها را بو می کرد . پروانه کوچک درحالیکه بغض گلویش را گرفته بود داد زد آهای بلبله، این گلها که طبیعی نیستند. برای چه داری آنها را بومی کنی؟ بلبل کوچولو روی زمین نشست و جوابی نداد . برای اینکه کوکش تمام شده بود .



علی یوسفی تاریخ چهارشنبه 85/7/26 ساعت 1:26 عصر

i386777025820.gif

تولد یادت نره

i386777025820.gif



علی یوسفی تاریخ چهارشنبه 85/7/26 ساعت 1:26 عصر

زندگی دریا نیست ، اما زیباست . در میان من و تو فاصله ای است

گاه می اندیشم که آیا تو می توانی با لبخندی یا گوشه ی چشمی این فاصله را برداری ؟
آیا دستهای تو توانایی آنرا دارد که مرا زندگی بخشد ؟
.... آه
می بینم که تو هم به اندازه ی من خوشبختی و من به اندازه ی زیابیی تو
.... غمگین
من چه دارم که در خور تو ؟!... هیچ             من چه دارم که سزاوار تو ؟!... هیچ
                 تو چه داری ؟!... همه چیز
 
Taraneh ha groups


علی یوسفی تاریخ چهارشنبه 85/7/26 ساعت 1:26 عصر

 

هر چند که رنگ و بوی زیبا ست مرا
چون لاله رخ وچو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
مائیم و می و مطر ب و این کنج خراب
جان و دل وجام و جامه پر درد شراب
فارغ رامید رحمت وبیم عذاب
آزار زخاک و باد و از آتش و آب

 



علی یوسفی تاریخ سه شنبه 85/7/25 ساعت 11:48 صبح

 

باز کــــن پنجــــــره ای رو به نــــگاهم ای دوست
دیرگاهی است که من چشم به راهم ای دوست

دور از آیینه چشــــــم تو به هم می مانند
روزهای من و شبهای سیاهم ای دوست



علی یوسفی تاریخ سه شنبه 85/7/25 ساعت 11:48 صبح

صفحات زندگی هر آدمی تا یه جایی سفیده ...
بی هیچ حرف و کلمه ای ، درست مثل یه کاغذ سفیدی می مونه که روی میزِ هستش

 و ساعت ها به اون خیره می شی  تا اینکه بالاخره بنویسی ...

مهم نیست کی شروع می کنی به نوشتن ، مهم اینه که بنویسی . . .

 چقدر خوشبختن آدمایی که پر میکنن صفحات زندگی شون رو با کلمات .....



علی یوسفی تاریخ سه شنبه 85/7/25 ساعت 11:48 صبح

آواز عاشقانه

 
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست
 
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
 
سر بسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
 
ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست
 
آن روزهای خوب که دیدم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
 
 بادا » مباد گشت و « مبادا » به باد رفت »
 آیا » ز یاد رفت و « چرا » در گلو شکست »
 
فرصت شکست و حرف دلم نا تمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
 
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا ... در گلو شکست



علی یوسفی تاریخ سه شنبه 85/7/25 ساعت 11:48 صبح

هدیه عاشق

عاشقی محنت بسیار کشید       تا لب دجله به معشوق رسید
نشده از گل رویش سیراب       که فلک دسته گلی داد به او
نازنین چشم به شط دوخته بود       فارغ از عاشق دلسوخته بود
دید در روی شط آید به شتاب       نو گلی چو گل رویش شاداب
گفت به به چه گل زیباییست       لایق دست چو من رعناییست
حیف از این گل که برد آب او را       کند از منظره نایاب او را
زین سخن عاشق معشوقه پرست      جست در آب چو ماهی از شست
خواست که آزاد کند از بندش       نام گل برد و در آب افکندش
گفت رو تا که ز هجرم به رهی       نام بی مهری بر من ننهی
مورد نیکی خاص ات کردم       از غم خویش خلاصت کردم
باری آن عاشق بیچاره چو بط       دل به دریا زد و افتاد به شط
دید آبی است فراوان و درست       به نشاط آمد و دست از جان جست
دست و پایی زد و گل را به ربود       سوی دلدارش پرتاب نمود
گفت کای آفت جان سنبل تو       ما که رفتیم بگیر این گل تو
جز برای دل من بوش مکن       عاشق خویش فراموش مکن
بکنش زیب سر ای دلبر من       یاد آبی که گذشت از سر من


 



علی یوسفی تاریخ سه شنبه 85/7/25 ساعت 11:48 صبح

سلام


پروانه کوچک به معشوقش قول داده بود که پاک ترین عطرها را برایش به ارمغان بیاورد.  صبح زود باز سیلی از نسیم به سمت دره ای دلفریب پرواز کرده ، دره از رقص گلهای رنگارنگ موج می زد مثل میدان ورزشی ازدختران در شبهای جشن ، پروانه کوچک،‌زمزمه کنان پیش میرفت و دلش از شوق تاپ تاپ می کرد. وقتی به دره نزدیکتر شد ،‌دید همه گلها کاغذی هستند. پروانه کوچک از غصه روی سنگی نشست و زد زیرگریه، موقعیکه بادستمال اشک خود را پاک می کرد چشمش به بلبل کوچولوئی افتاد که داشت گلها را بو می کرد . پروانه کوچک درحالیکه بغض گلویش را گرفته بود داد زد آهای بلبله، این گلها که طبیعی نیستند. برای چه داری آنها را بومی کنی؟ بلبل کوچولو روی زمین نشست و جوابی نداد . برای اینکه کوکش تمام شده بود .



علی یوسفی تاریخ سه شنبه 85/7/25 ساعت 11:48 صبح

عشق


عشق اقیانوس وسیعی است که دو ساحل رابه یکدیگر پیوند می دهد

زندگی بدون عشق بی معنی است و خوبی بدون عشق غیر ممکن

عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلند تر خواهد بود

عشق آن است که همه خواسته ها را برای او آرزو کنی

عشق گلی است که دو باغبان آن را می پرورانند

عشق گلی است که در زمین اعتماد می روید

عشق یعنی ترس از دست دادن تو

پاسخ عشق است سوال هر چه که باشد

وقتی هیچ چیز جز عشق نداشته باشید آن وقت خواهید فهمید

که عشق برای همه چیز کافیست

زمانی که همه چیز افتاده است عشق آن چیزی است که بر پا می ماند

عشق مثل هوایی است که استشمام می کنیم آن را نمی بینیم اما همیشه احساس و مصرفش می کنیم و بدون ان خواهیم مرد

عشق فراموش کردن خود در وجود کسی است که

همیشه و در همه حال شما را به یاد دارد

 

 

 


<      1   2      

[ خانه | مدیریت وبلاگ | شناسنامه | پست الکترونیک ]

©template designed by: www.parsitemplates.com